
دیستوپیا: فانتزی یا ادبیات رئالیستی؟
نویسنده مهمان: کمال عبدی
? معرفی نویسنده:
کمال عبدی، ۳۱ ساله، متولد توابع دیواندره، در دانشگاه کردستان کارشناسی ادبیات انگلیسی تحصیل کرد و در تهران به تئاتر صحنهای و سایر هنرهای اجرایی مشغول شد. سال ۲۰۲۲ او به آلمان مهاجرت کرد و در ایالت باواریا مشغول به تحصیل در حوزه ادبیات مدرن و پسامدرن شد. او اکنون محقق حوزه روایتهای آخرالزمانی و همچنین تاثیر آنتروپوسن در ادبیات پسامدرن آمریکا و انگلیس در دانشگاه بایرویت است.
?هیچ ژانر دیگری در ادبیات امروز به اندازه رمانهای دیستوپیایی مهم و مربوط نیست. دلیل اصلی هم دو موضوعیست که همه دیستوپیاها با هم اشتراک دارند: آنها در آینده اتفاق میافتند و پایان تلخی دارند. از نظر من، در حال حاضر، واقعیت جهان از دیستوپیا پیشی گرفته است، اگرچه امیدوارم با نتیجهای بهتر از بیشتر فیلمهای فاجعهای مرتبط با بیماریها به پایان برسد.
دیستوپیا بدون اوتوپیا بیمعنی است. نخستین نفری که این واژه را معرفی کرد، جان استوارت میل بود که در یک سخنرانی پارلمانی در سال ۱۸۶۸ از آن استفاده کرد. او از آن به عنوان متضاد یوتوپیای توماس مور استفاده کرد، همان جزیره خیالی که گفته میشود همه چیز در آن به نحو احسن پیش میرود. با این حال متضاد لفظی دیستوپیا، ایوتوپیا (eutopia) است؛ چرا که U-topia یا U-Topos (او-توپوس) لفظاً یعنی «لامکان». بنابراین به یک مکان اشاره میکند که (هنوز) وجود ندارد.
?با این حال، چیزی که توجه من را بیشتر جلب میکند این است که از ابتدا دیستوپیا همواره با ایدهای از یک فضای منفی همراه بوده است و قبل از جان استوارت میل، دیستوپیا به عنوان مفهوم وجود نداشت. او اولین کسی بود که با به کار بردن دیستوپیا، به صورت معکوس و طنزآمیز یوتوپیا را به چالش کشید، زیرا در زمان او بود که اولین طرحهای اجتماعی یوتوپیایی ظاهر شدند.
من تصورات پایان جهان بر پایه مذهب را با دیستوپیا یکی نمیدانم . درست است که اندیشیدن دیستوپیایی قدمت بالایی دارد و حتی یک امر ثابت انسان شناختی است چرا که در هر دینی تفکیک قوی بین خوب و بد وجود دارد. اما دیستوپیاها، به معنای درست، پدیدهای مدرنتر هستند که همیشه با اوتوپیاهای اجتماعی و تحلیل سیاسی زمان حال همراهاند. به طور نسبی و شاید کمی افراطی میتوان ادعا کرد که دیستوپیا فرزند و نتیجه عصر روشنگری در اروپاست: اکنون، بشریت مسئول است؛ خدایی وجود ندارد، ما خودمان نظم یا نامنظمی ایجاد میکنیم. ما نابود کنندگان خودمان هستیم.
?دیستوپیاها آزمایشهای ذهنی بر اساس ارتباط اندیشهی پسا-روشنگری اند و در عین حال هم برداشتی علمی از جهان اطراف اند. آنها با هدف روشنگری، ما را بیدار میکنند و نشان میدهند: «اگر ما، بشریت، به همین شکل ادامه دهیم، این یا آن ممکن است رخ دهد». برای تشکیل صحنههای دیستوپیایی، معمولا دیکتاتوریها و کنترل حکومتی موضوع مورد علاقهی بسیاری از نویسندگان است، اما طاعون و پاندمی، فاجعههای طبیعی، جنگهای هستهای و غیره هم مستعد پارآدمانشهرهای بزرگی هستند. این موقعیتهای مختلف روایی، در زیرژانرهای مختلفی ظاهر میشوند، مانند دیستوپیاهای جنسیتی، که اغلب بر اساس سناریوهای باروری طراحی میشوند. در اینجا، ما با این ایده دراماتیک مواجه هستیم که زاد و ولد کاهش یافته است و جامعه به تدریج فروپاشیده است، همانطور که در کتاب داستان ندیمه مارگارت اتوود (۱۹۸۵) یا فرزندان آدم پی. دی. جیمز (۱۹۹۲) اتفاق میافتد. جالب است بدانید که رمان جیمز در سال ۲۰۲۱ در انگلستان رخ میدهد.
? به نظر میآید که نویسندگان و سازندگان فیلم خیلی علاقه دارند سناریوهایی را تصور کنند که در آن بشریت دیگر به شکلی که ما آن را میشناسیم وجود ندارد. این تصویر دیستوپیایی به عبارتی من را یاد دکمه «ریسِت» می اندازد: تصور یک جامعه جدید بر پایهی اصول متفاوت. اما ادبیات جهان به صورت کلی از توصیف آنچه بیشترین رنجها را برای ما به ارمغان آورده است، شکل گرفته است. ایلیاد هومر را در نظر بگیرید: چیزی نیست به جز گزارش یک نبرد، که البته به زیبایی تمام نوشته شده است. ادبیات از خون و خاکستر متولد میشود و همیشه سؤالی که مطرح میکند این است: کدام زنده میماند و کدام شکست میخورد؟ چگونه میتوان موانع را پشت سر گذاشت، زنده ماند و بازهم انسان بود؟ این چیزی است که همه میخواهند بخوانند و خود یک تصویر دیستوپیایی است.
? من احتمالا پیش گوی خوبی نیستم، اما میتوانم تصور کنم که در سالهای آینده، شاهد انتشار بیشتری از داستانهای دیستوپیایی، مرتبط به فناوری اطلاعات و زندگی خانگی خواهیم بود. در فضای میان چهار دیواری خود، ما باید بحران بزرگی را با تکنولوژی و با هویت خود تجربه کنیم. در داستانهای علمیتخیلی (هنوز هم با ترجمه Fiction به «تخیلی» مشکل دارم! داستانی هست که تخیلی نباشد؟)، مفهومی به نام «کشتی نسلها» وجود دارد: یک کشتی (یا فضاپیما) که در آن بسیاری از نسلها باید زندگی خود را به ترتیب در یک فضای محدود و در یک قرنطینه بیپایان سپری کنند. میتوانم تصور کنم که اینگونه سناریوها اکنون به طور بیشتری در ادبیات دیستوپیایی و فیلمها ظاهر خواهند شد. در اغلب موارد، چنین فضای بستهای برای جامعه، نشانهای از افول و وخامت حال است؛ زیرا انزوا منجر به فساد رفتار انسانی میشود.
من به ندرت داستانهایی از قرنطینه شدن را میشناسم که پایان خوبی داشتهاند. ایده قرنطینه ابدی می تواند زشت ترین چهره انسان را نشان دهد.
